گذری بر زندگی شگفت انگیز و میهن پرستانه بابك خرمدین
اسم بابک را در جاهای بسیاری برگرفته از بای بک(bay-bak)که اسمی ترکی است که امروزه نیز بین ترکان وجود دارد.
البته ناگفته نماند که معنی واژه بابك در واژه نامه پهلوی - اوستایی استاد بهرام فره وشی از پاپك گرفته شده است كه پدر عزیز و كوچك معنی می دهد
بابک در روستای بلالآباد در حومه اردبیل دنیا آمد.
در کتاب البدء والتاریخ که مأخوذ از کتاب اخبار بابک است آمده است که جاویدان بن سُهْرَک (در تاریخ طبری و بعضی از کتاب های دیگر جاویدان بن سهل ثبت شده است) یا شَهْرک (در التنبیه والاشراف) رئیس جاویدانیّه (از خرّمیان) در مسیر بازگشت از زنجان در دهِ بلال آباد در منزل مادر بابک توقف میکند. به سبب کاردانی بابک جاویدان از بابک خوشش میآید و با اجازه مادرش او را همراه خود میبرد و او را سرپرست اموال و املاک خود سازد. مدتی پس از آنکه بابک در خدمت جاویدان بسر میبرد، جاویدان بر اثر زخمی از دنیا میرود. در این کتاب نقل شده است که همسر جاویدان به سبب علاقهای که به بابک داشت به پیروان جاویدان اعلام میکند که روح جاویدان در بابک حلول یافته است و او میبایست جانشین جاویدان باشد. با کمک زن جاویدان، بابک طیّ تشریفاتی جانشین جاویدان و پیشوای خرّمیان میشود و بابک نیز آن زن را به همسری خود درمی آورد. این بخش از کتاب اخبار بابک را میتوان درست دانست. زیرا چنانکه منابع دیگر مانند مقدسی بیان مینمایند خرّمیان به تناسخ اعتقاد داشتند و به «تغییر اسم و تبدیل جسم» قائل بودند
بابک مدتی پس از آنکه به جانشینی جاویدان درآمد،یعنی در سال ۱۹۵ هجری خورشیدی، همزمان با خلافت مامون خلیفه عباسی در شمال آرتاویل ( اردبیل کنونی) علیه عباسیون قیام کرد. او با همسایگان ارمنی خود متحد گردید و توانست حمایت امپراتور بیزانس تئوفیلوسرا بدست آورد.هدف نهایی بابک اتحاد مجدد ایران و رهایی ایران از قید خلفای عباسی بود.
روایات مختلف دررابطه با باورهای مذهبی بابک
معلومات موجود دررابطه با مذهب بابک کم و اما خیلی مغشوش است. برای مثال نمونه هائی ذکر می شود:
«درکتاب سبلان، بابک، مشکین که اخیراً چاپ شده است بابک را قهرمان مشکین و عقاید منطقه را زرتشتی، مانوی، مزدکی و دوباره زرتشتی نوشته و نویسنده توضیح میدهد که در آن زمان خرمی ها به مزدک و زردتشت باور داشتند.<<
اقبال آشتیانی درکتاب تاریخ باستان (تاریخ مفصل ایران) مینویسد بابک با ادعای خدایی برای زنده کردن دین مزدک قیام کرد.
دکتر عبدالحسین زرین کوب روایات مختلف را چنین جمع بندی می کند.
«مقدسی: از ریختن خون جز در هنگامی که علم طغیان برافرازند خودداری میکنند. به پاکیزگی بسیار مقیدند. با نرمی و نکوکاری با مردم دیگر درمیآمیزند و اشتراک زنان را با رضایت خود آنها جایز میدانند. ابن ندیم خرمیه را از اتباع مزدک می داند... زنان و خانواده مشترک است... پی کشتن و آزار کسی برنمی آیند و سپس درباره بابک می گوید او جنگ و غارت و کشتار را درمیان آنها رواج داد و پیش از آن خرمدینان به این چیزها آشنا نبودند.
خواجه نظام الملک گوید: اما قاعده مذهب ایشان آن است که رنج از تن خویش برداشته و ترک شریعت گفته چون نماز و روزه و حج و ذکات و حلال داشتن خمر و مال و زن مردمان و هرچه فریضه است از آن دور بوده اند. بلعمی می نویسد: مردمان جوان و دهقانان و خداوند نعمت که ایشان را از علم نصیب نبود و مسلمانی اندر دل ایشان تنگ بود شرع اسلام و روزه و حج و قربانی و غسل جنابت برایشان گران بود... چون اینهمه در مذهب بابک آسان یافتند او را اجابت کردند و تبع او بسیار شد.
ابن اثیر میگوید که ایشان از فروغ مجوسند و مردانشان مادر و خواهر و دختر را به نکاخ خویش درمیآورند و آنان را به همین جهت خرمی می گویند و به آئین تناسخ معتقدند و می گویند که روح از حیوان به غیرحیوان نقل می کند. و ازدوباره از خواجه نظام الملک نقل می کند که ابتدای سخن ایشان آن باشد که برکشتن ابومسلم صاحب دولت دریغ خورده و به کشنده او لعنت کنند و صلوات دهند بر مهدی فیروز و بر هارون پسر فاطمه دختر ابومسلم... و دینوری در باب نسب بابک ذکر میکند. مردم در نسب و آئین او اختلاف کرده اند. آنچه نزد ما درست به نظر میآید که او از فرزندان مطهربن فاطمه بنت ابومسلم است و فاطمیه که از فرق خرمیه هستند به همین فاطمه دختر بومسلم منسوبند نه فاطمه دختر پیغمبر صلوات الله علیهما» .
جالب است که خواجه نظام الملک یک بار نماز و حج و روزه را از آنها دور و بار دیگر آنها را هوادار ابومسلم خراسانی که بر مهدی فیروز گرد آمده اند ذکر می کند
در نهایت دکتر زرین کوب نظر خود را مینویسد: «بدین گونه بود که بابک درسال 200 هجری به نام آئین خرمدینان و برای ادامه نهضت جاویدان مزدکی برخاست.
در جایی آمده که بابک پیرو آیینی بود که آمیختهای از آیین زرتشتی ومزدکی بود. او و پیروان او معتقد بودند که ابومسلم نمرده است و او منجی است که روزی دوباره بازخواهد گشت و عدالت را در جهان برقرار خواهد کرد.
خَرَّم در زبان پارسی هر چیزی است كه خوشی و شادی و لذت را برای انسان فراهم آورَد. اینكه بهار و باغ و بوستان را خُرَّم گوئیم به این دلیل است كه مایهی شادی و نشاطاند. واژه دین از دَینه اوستایی می باشد كه به معنی وجدان انسان معروف است . خُرَّمدین، و بصورت امروزینش دینِ خُرَّم بمعنای دینی است كه در كنار انسان ساز بودنش مایهی شادی و خوشی مردمان شود . تعریف دین به این مفهوم در جایجای گاتای زرتشت آمده است، مؤلف كتاب البدء والتاریخ درباره پیروان زرتشت میگویند: هرچه انسان خرمی بیشتری بطلبد اندوه اهریمن بیشتر میشود و اهریمن بیشتر درصدد جنگیدن با انسان برمیآید ؛ و در تعریف عقاید خرمدینان مینویسد كه آنها هرچه باعث شادی و لذت باشد و طبیعت انسان به آن علاقه داشته باشد و زیانی به كسی نرساند را مباح میدانند . نهضت حق طلبانه خرم دینان را می توان نهضتی بزرگ در تاریخ ایران دانست . زیرا روحیه ملی و ضد بیگانه را در ایران زمین گسترش داد .
میتوان گفت که قیام خرمدینان عملاً آخرین جنبش بزرگ و سازمان یافته احیای دینی ایران پیش از اسلام بود.
جنبشی كه بابك در ایران آغاز كرد و رسما نام جنبش خرمدینان برخود داشت، یك ایدئولوژی مشخصی را مطرح میكرد كه هدفش براندازی نهائی سلطهی عرب - برقراری مساوات انسانی در ایران - تأمین خوشیی برای همگان و بازگشت به شكوه و عظمت ایران باستان بود. ابن حزم مینویسد كه ایرانیان ازنظر وسعت ممالك و فزونی نیرو برهمهی ملتها برتری داشتند، به همین جهت لقبِ آزادگان را ممالك دیگر برای ایرانیان برگزیدند . چون دولت باشكوه و سترگ ساسانی بر اثر نبردهای طولانی با امپراتوری روم و هجوم تازیان جنگجو برافتاد و عرب كه نزد آنها دون پایهترین قوم جهان بود برآنها مسلط گردید این امر بر ملت ایران گران آمد و خود را با مصیبتی تحملنشدنی روبرو یافتند، و برآن شدند كه با راههای مختلف به جنگ با اعراب برخیزند.
مركز فعالیت بابك در آذربایجان بود ولی نهضتش در تمامی شهرهای ایران مشغول به فعالیت بود . جماعات بزرگی از عربها پس از یورش سپاه اسلام در شهرها و روستاهایش آذرآبادگان اقامت گرفته بودند. هدف او از میان بردن سلطهی اربابانِ عرب بود كه نزدیك به دوقرن مردم ایران را تاراج میكردند. قبایل عرب همراه با فتوحات عربی به درون آذربایجان و دیگر شهرهای ایران سرازیر شدند. بلاذری دربارهی سرازیر شدنِ عربها به آذربایجان در زمان عثمان و امام علی، مینویسد بسیاری از عشایر عرب از بصره وكوفه و شام به آذربایجان سرازیر شدند و هرگروهی برهرچه از زمین توانست دست یافت و مصادره كرد، و بعضیشان زمینهائی را از عجمها خریدند و روستاهائی نیز به این عشایر واگذار شد، و مردم این روستاها به مُزارعینِ اینها تبدیل شدند . بابك به خون خواهی ابومسلم خراسانی در سال ١٩٤ق قیامش را آغاز كرد . او علنا می گفت روح ابومسلم در وجودم حلول نموده و با این سخن از سراسر ایران مردان جنگاور و سلحشور به او پیوستند . حس انتقام از عربهای مهاجم تمام وجود بابك را گرفته بود و به همه می گفت ایران را دوباره باید احیا كنیم . بسیار از نادانان زاهد بر او خرده می گرفتند كه خون را با خون نمی شورند و او فجایع عباسیان را یك به یك بر می شمرد . به قول ارد بزرگ : گذشت را می توان در مورد آدمها به كار گرفت اما باید دانست این درس از آن آدمهاست نه كشورها ، سكوت در مقابل وحشی گری دشمن هیچگاه درست نیست . طبری مینویسد كه مردم روستاهای نواحی اصفهان و همدان و ماهسپیدان و مهرگانكدك و جز اینها نیز به دین خرمدینان درآمدند .
نخستین درگیری ناكامِ سپاهیان دولت عباسی و بابك درسال ١٩٨خ گزارش شده و خبر از شكست سپاه عباسی میدهد. دومین درگیری ناكامِ سپاه عباسی و بابك درسال ٢٠٠خ بود كه بخش اعظم سپاهیان عباسی را بابك در غربِ ایران- نزدیكیهای همدان- كشتار كرد. اعزام نیروهای عباسی به جنگ بابك درسراسر سالهای ٢٠٠- ٢٠٦خ تكرار شد و هربار از بابك شكست یافتند. در سال ٢٠٣خ در دو نبرد بزرگ، دوتن از فرماندهان برجستهی دولتِ عباسی به قتل رسیدند؛ و یك فرمانده برجسته نیز شكست یافته فرار كرد. در سال ٢٠٦خ یك افسر برجستهی عرب با سِمَتِ والی آذربایجان اعزام شد و سپاه بزرگی در اختیارش نهاده شد تا بهكار بابك پایان دهد. این مرد نزدیك به دوسال با بابك درگیر بود، و در خردادماه ٢٠٨خ دركنار روستای بهشتاباد كشته شد و بخش اعظم سپاهش قتل عام شدند.
خلیفهی عباسی در اواسط تابستان ٢١٢خ چندین لشكر به غرب ایران فرستاد، كه به گزارش طبری شصت هزار تن از روستائیان ناحیهی همدان را قتل عام كردند، ولی بابك توانست شكستهای سختی بر این نیروها وارد سازد و با تلفات و این متجاوزان را با شكست به بغداد برگرداند. به دنبال این شكستها، خلیفه تصمیم گرفت كه امر مقابله با بابك را به یك افسرِ مانوی مذهبِ نومسلمان ایرانی معروف به افشین ، از خاندان ساسانی واگذارد. افشین چندی پیش برای سركوب شورشهای مصر اعزام شده بود و مأموریتش را به نحوی بسیار پسندیده انجام داده بود و هنوز در مصر بود. اورا خلیفه فراخوانده به مقابلهی خرمدینان گسیل كرد. افشین درناحیهی همدان مستقر شد و در غرب و مركزِ ایران از همدان و آذربایجان تا اصفهان و ری، با بزرگان روستاها مذاكراتی انجام داد و وعده های دروغین برای متفرق كردن آنها از كنار بابك به آنان داد كه به ظاهر برآورندهی خواستههای روستائیان بود .
افشین پس ازآنكه اوضاع غرب ایران را در خلال یكسال و نیم با سیاست ضد ایرانی و در جهت حمایت از اعراب و تهدید و هدایای نقدی (كه به دهخدایان میداد) آرام كرد، برای به دام افكندنِ بابك نقشه چید. كاروانی با محمولهی امداد مالی و غذائی از بغداد عازم اردبیل شد تا به دژی كه محل استقرار سپاهیان خلیفه بود تحویل دهد. بابك بیخبر از دامی كه افشین برایش چیده بود، تصمیم گرفت كه راه را برآن كاروان بربندد و محمولههایش را تصاحب كند. افشین شبانه بدون سروصدا و بدون نواختن كوس و كَرانای (شیپور جنگی)، در نزدیكیهای دژ موضع گرفت؛ زیرا یقین داشت كه بابك برای تصرف دژ خواهد آمد. بابك ابتدا یك قرارگاه كوچكِ سپاهیان خلیفه بر سرراهش را مورد حمله قرار داد و افرادش را كشت، آنگاه به كنار دژ رفته به افرادش استراحت داد كه روز دیگر به دژ حمله كنند. دراین هنگام افشین براو شبیخون زد. گویا همهی افرادی كه همراه بابك بودند كشته شدند، ولی بابك جان سالم ماند (زمستان سال ٢١٤خ). افشین پس ازآن به برزند برگشت و آنجا اردو زد تا با ادامه دادن تماس با كلانترانِ روستاها كار پراكنده كردن بقایای هواداران روستائی بابك در ایران را دنبال كند .
از اوائل سال ٢١٥خ منطقهی نفوذ بابك كه سابقا به همدان و اصفهان و ری میرسید، ازحد مناطق كوهستانی هشتادسر در آذربایجان فراتر نمیرفت. افشین پس از برگزاری مراسم نوروز و سیزده بهدر برای حمله به بابك آماده شد. نخستین حملهی او به هشتادسر با شكست مواجه شد. پس ازآن در سراسر ماههای این سال چندین حمله به هشتادسر صورت گرفت كه همه ناكام ماند. داستان این نبردها را طبری با استفاده از آرشیو گزارشهای كتبی به تفصیل دقیقی درحجم حدود ٣٠ صفحه ذكر كرده است كه همه خبر از رشادتهای بیمانندِ بابك و یارانش میدهد .
در بهار سال ٢١٦خ سپاه امدادی خلیفه با سی میلیون درهم كمك مالی به بَرزَند رسید؛ و افشین حملاتش به بابك را ازسر گرفت. افشین ابتدا به كلانرود منتقل شده درآنجا اردو زد و برگرد خویش خندق كشید. به زودی یك لشكر بابك تحت فرمان آذین- برادرِ بابك- به سوی كلانرود حركت كرد. نبرد سپاهیان افشین و بابك در یكی ازدرههای تنگ كوهستانی درگرفت، كه تفاصیل آنرا طبری ذكر كرده ولی نتیجهی آن را معلوم نمیدارد. ازآنجا كه این تفاصیل از روی سند كتبی گزارش افشین نوشته شده، میتوان پنداشت كه افشین این بار نیز با شكست مواجه شده ولی شكست خود را در نامهاش منعكس نكرده باشد. دراین میان لشكرهای امدادی پیوسته از بغداد میرسید. افشین پیشروی آهسته در گذرگاههای كوهستانی به سوی قرارگاه بابك را ادامه داد. او بر هركدام از گذرگاههای استراتژیك دست مییافت دژی بنا میكرد و پیرامونش را خندقی میكشید و لشكری درآن میگماشت تا تحركات احتمالی روستائیان منطقه را زیر نظر بگیرد. بدین ترتیب افشین به قرارگاه بابك در منطقهی بذ در كلیبر نزدیك شد. ازاین به بعد نام بخاراخدا از فئودالهای بزرگِ ایرانیتبارِ سغد بعنوان یكی از فرماندهان برجستهی سپاه افشین به میان میآید. استقرار افشین برفراز یكی از بلندیهای مشرف بر بذ دركنار رودرود ماهها بطول انجامید. بابك دستهجات مسلحش را به گذرگاههای كوهستانی میفرستاد تا دستهجات افشین را به دام افكنند، و خودش در قرارگاهش در برابر دیدگان افشین موضع گرفته بود و همهروزه جشن شادی برپا میكرد و افرادش نای و دهل میكوفتند و پایكوبی میكردند و سرود میخواندند و افشین خائن به ایران را به استهزاء میگرفتند. دریكی از روزها بابك مقادیری خیار و سبزیجات و هندوانه برای افشین هدیه فرستاد و به او پیام داد كه میبینم شما جز كُماچ و شوربا چیز دیگری برای خوردن ندارید؛ دلم برایتان میسوزد و امیدوارم این هدایا دلتان را نیز نسبت به ما نرم كند . افشین كه میدانست هدف بابك ازاین كار برآورد نیروی او باشد سردستهی این مأموران را با گروهی از افرادش فرستاد تا سه خندق بزرگ و دیگر خندقها را بازدید كند و خبرش را برای بابك ببرد، شاید بابك دست از مقاومت برداشته و تسلیم شود .
در شهریورماه ٢١٦خ و زمانی كه روستائیان سرگرم كار در مزارع و باغستانها بودند، حملهی افشین به شهر بذ(مركز بابك) با سپاهی عظیم آغاز شد. چون افشین به نزدیكی بذ رسید و بابك فقط سرداران خود را در كنارش دید راهی به جز فریب افشین خائن ندید . به همین جهت شخصی به نزد او فرستاده پیام داد كه چنانچه او تعهد بسپارد كه به وی و مردانش آسیب نرسد، شهر را به او تسلیم خواهد كرد. افشین پاسخ مساعد داد و بابك شخصا از دژ بیرون آمد تا با افشین مذاكره كند. افشین نیز وقتی دانست كه بابك درحال نزدیك شدن به اواست به طرف او رفت. چون بابك و افشین در فاصلهئی ازهم قرار گرفتند كه میتوانستند صدای یكدیگر را بشنوند، بابك به او گفت: حاضرم كه تسلیم شوم ولی مهلت میخواهم كه خود را آماده كنم. افشین گفت: چندبار به تو گفتم كه بیا و تسلیم شو، ولی قبول نكردی. اكنون نیز دیر نیست، اگر امروز تسلیم شوی بهتر از فردا است. بابك گفت: من تصمیم خودم را گرفتهام و تسلیم میشوم؛ ولی باید تعهدنامهی كتبی خلیفه را برایم بیاوری تا اطمینان یابم كه چنانچه تسلیم شوم نه به خودم و نه به افرادم گزندی نخواهد رسید. افشین به او قول داد كه چنین خواهد كرد .
ولی بابك كه افشین را فردی خائن و ضد ایرانی می دانست افشین را فریب داده بود و در اندیشه پیروزی در جنگ بود . در همان لحظاتی كه بابك با افشین درحال مذاكره بود و به افسرانش پیام فرستاده بود كه دست از نبرد بكشند تا به ظاهر با افشین به نتیجه برسد، تیپهای سپاه افشین وارد شهر بذ شدند وآتش در شهر افكندند و شهر را ویران كردند . گروهی به فراز كاخ بابك رفتند تا پرچم اسلام برافرازند. گروههای بسیاری در كوچهها در حركت بودند وآتش به خانهها میافكندند و شهرها را ویران كردند و خبر این جنایات بر بابك رسید و سریعا محل مذاكره را ترك كرده به شهر برگشت شاید بتواند شهر را نجات دهد. ولی دیر شده بود. كشتار و تخریب و نفرتافكنی و آتشزنی تا پایان روز ادامه یافت، كلیهی مدافعان شهر به قتل آمدند، و افراد خانوادهی بابك دستگیر شده به نزد افشین فرستاده شدند. درپایان روز كه سپاه افشین به خندقشان برگشتند، بابك و مردانی كه همراهش بودند به شهر وارد شدند و پس از دیدن ویرانیها از شهر رفته در درهئی دركنار هشتادسر مخفی شدند. روز دیگر نیز به روال همانروز تخریب و آتشزنی ازسر گرفته شد و این كار تا سه روز ادامه داشت تا شهر بهكلی سوخت و اثری ازآبادی برجا نماند .
افشین به همهی كلانتران روستاهای اطراف، ازجمله به دیرها و كلیساهای مسیحیان كه در همسایگی آذربایجان درخاك ارمنستان بودند نامه نوشت كه هرجا از بابك خبری به دست آورند به او اطلاع دهند و پاداش نیكو دریافت كنند. بابك با دوبرادرش و مادر و همسرش گلاندام راهی جنگلهای ارمنستان و آران شدند. كسانی به افشین خبر دادند كه بابك و چندتن از یارانش در یك درهی پردرخت وگیاه درمرز آذربایجان وارمنستان مخفی است. افشین برگرداگرد آن دره دستهجات مسلح مستقر كرد تا از هرراهی كه بیرون آید دستگیرش كنند. او ضمنا اماننامهی خلیفه را كه میگفت درآن روزها رسیده به افرادِ بابك كه اسیرش بودند نشان داد، و به یكی از برادرانِ بابك و چندتنی از كسانش كه اجبارا تسلیم شده بودند سپرد وگفت: من انتظار نداشتم كه به این زودی نامهی خلیفه برسد، و اكنون كه رسیده است صلاح را درآن میدانم كه برای بابك بفرستم. او ازآنها خواست كه نامه را برداشته برای بابك ببرند و راضیش كنند كه بیاید و خود را تسلیم كند. آنها گفتند كه محال است بابك تن به تسلیم دهد؛ زیرا كاری كه نمیبایست اتفاق میافتاد اكنون اتفاق افتاده و جائی برای آشتی باقی نمانده است. افشین گفت: اگر اینرا برایش ببرید او شاد خواهد شد . سرانجام دوتن از یاران بابك حاضر شدند نامه را ببرند. پسر بابك نامهئی همراه اینها خطاب به پدرش نوشته به او اطلاع داد كه اینها با اماننامهی خلیفه به نزدش آمدهاند و او صلاح را درآن میداند كه وی خود را تسلیم كند . چون فرستادگان به نزد بابك رسیدند بابك به آنها و به پسرش كه نامه به وی نوشته بود دشنام داد و گفت اگر این جوان پسر من بود باید مردانه میمُرد نه اینكه خودش را به دشمن تسلیم میكرد . به آن دونفر نیز گفت كه شما اگر مرد بودید نباید اكنون زنده میبودید تا پیام دشمن را به من برسانید؛ زیرا مردن در مردی بهتر است از لذتِ زندگی چهلساله در نامردی . سپس یكی ازآنها را دردم كشت و دیگری را با همان اماننامهی خلیفه باز فرستاد، و گفت به پسرم بگو كه حیف ازنام من كه برتواست. اگر زنده بمانم میدانم با تو چه كنم .
بعد ازآن بابك دریكی از روزها با همراهانش ازدره خارج شده به سوی ارمنستان به راه افتاد. افراد افشین كه از بالا نگهبانی میدادند آنها را دیده تعقیب كردند. بابك و همراهانش به چشمهساری رسیدند و ازاسب پیاده شدند تا استراحت و تجدید نیرو كنند و غذائی بخورند. افراد تعقیبكننده برآن بودند كه بابك را غافلگیر كنند، ولی هنوز به نزد بابك نرسیده بودند كه بابك وجودشان را احساس كرده خود را برروی اسب افكند و ازجا درپرید. سواران تعقیبش كردند. زن و مادر و یك برادر بابك دستگیر شدند. بابك وارد خاك ارمنستان شد و چون خسته وگرسنه بود به یك مزرعه رفت كه چیزی بخرد. سرانِ آن روستا نیز مثل دیگر روستاها پیام افشین را دریافته بودند، و میدانستند كه اگر بابك را تحویل دهند جائزه دریافت خواهند كرد. یكی از كشاورزان با دیدن بابك كه رخت برازنده دربر داشت و سوار براسبی نیكو بود وشمشیری زرین حمایل كرده بود، گمان كرد كه او شاید بابك باشد. لذا خبر به كشیش روستا برد. كشیش چند نفر را برداشته به سرعت خودش را به بابك رساند كه درحال غذا خوردن بود. او به بابك تعظیم كرده دستش را بوسیده گفت: من از دوستداران توام، و ازتو میخواهم كه به مهمانی به خانهام بیائی. دراین روستا و اطراف آن همهی كشیشها دوستدار توهستند و اگر با ما باشی آسیبی به تو نخواهد رسید . بابك كه خسته و درمانده بود، فریب احترامها و وعدههای كشیش را خورد و همراه او وارد خانهاش شد. كشیش از همانجا شخصی را به نزد افشین فرستاد تا به وی اطلاع دهند كه بابك درخانهی اواست. افشین یكی از افرادش را به نزد كشیش فرستاد تا بابك را شناسائی كند و نسبت به درستی پیام كشیش اطلاع یابد. كشیش به فرستادهی بابك رخت طباخان پوشاند، و وقتی آن مرد سینی غذا را برای بابك و كشیش برد بابك ازكشیش پرسید: این مرد كیست؟ كشیش گفت: ایرانی است و مدتی پیشتر مسیحی شده و به ما پیوسته در اینجا زندگی میكند. بابك با مرد حرف زد و پرسید اگر مسیحی شده چه ضرورتی داشته كه اینجا باشد. مرد گفت: من از اینجا زن گرفتهام. بابك به شوخی گفت: ازمردی پرسیدند ازكجائی؟ گفت: ازآنجا كه زن گرفتهام .
بههرحال كشیش به افشین پیام داد كه دودستهی مسلح را به نقطهی مشخصی بفرستد، و روزی را نیز مقرر كرد كه بابك را به بهانهی شكار به آنجا خواهد بُرد. این عمل برای آن بود كه او نمیخواست بابك را در خانهاش تحویل مأموران افشین بدهد، زیرا ازآن میترسید كه بابك زنده بماند و دوباره جان بگیرد و ازاو انتقام بكشد. طبق قراری كه در پیامش به افشین داده بود، كشیش یكروز به بابك گفت: چند روزی است كه درخانه نشستهای و میدانم كه ازاین حالت دلگیر و خستهای. اگر تمایل داری من زمینی دارم كه آهوان بسیاری درآنجا یافت میشوند، و چندتا باز شكاری نیز دارم كه گاه آنها را با خود به شكار میبرم. بیا فردا به شكار برویم . بابك درخلال چند روزی كه مهمان كشیش بود ازاو و اطرافیانش رفتارهای نیكی دیده و كاملا به او اعتماد یافته بود. افشین دودستهی مسلح از افراد برجستهاش را همراه دو افسر از خاندان ایرانی سُغد به نامهای پوزپاره و دیوداد به محلی كه كشیش تعیین كرده بود فرستاد تا كمین كنند و درلحظهی مناسب برسر بابك بتازند و دستگیرش كنند. بابك در روز مقرر همراه كشیش به شكار رفت ولی خودش شكارِ پوزپاره و دیوداد گردید. وقتی بازداشتش كردند و دستهایش را ازپشت میبستند، رو به كشیش كرده به او دشنام داد و گفت: مردك! اگر پول میخواستی من میتوانستم بیش ازآنچه اینها به تو خواهند داد بدهمت. مطمئنم كه مرا به بهای اندك فروختهای .
روزی كه قرار بود بابك را وارد برزند (اقامتگاه افشین) كنند، افشین مردم شهر و بسیاری از مردم روستاهای دور و نزدیك را در میدانِ بزرگی در بیرون شهر در دوسو گرد آورد و میانشان فاصلهی كافی گذاشت تا بابك بگذرد و همه به او بنگرند و بدانند كه كارِ بابك تمام است. ساعتی كه بابك را در زنجیرهای گران از میان دوصفِ مردم میگذراندند، شیون زنان وكودكان بلند شد كه برای رهبر محبوبشان میگریستند و برسر وسینه میزدند. افشین با صدای بلند خطاب به زنهای شیونكننده گفت: مگر شما نبودید كه میگفتید بابك را دوست ندارید؟ زنان با شیون جواب دادند: او امید ما بود و هرچه میكرد برای ما میكرد . برادر بابك نیز مثل بابك نزد یكی از كشیشان پنهان شده بود. ویرا نیز آن كشیش به مأموران افشین تحویل داد
موضوع بابك چنان برای خلیفه بااهمیت بود كه وقتی خبر دستگیریش را شنید جایزهی بزرگی برای افشین فرستاد و به او نوشت كه هرچه زودتر ویرا به پایتخت ببرد. فرستادگان خلیفه همهروزه به آذربایجان اعزام میشدند تا با افشین درتماس دائم باشد و او بداند كه چه وقت و چه ساعتی افشین و بابك به پایتخت خواهند رسید؛ و برفراز تمام بلندیهای سرراه و دركنار جاده دیدبان گماشت تا هرگاه افشین را ببینند به یكدیگر جار بزنند و همچنان این جارها تكرار شود تا به خلیفه برسد. او همهروزه هیئتی را همراه با هدایا و اسب و خلعت به نزدِ افشین میفرستاد تا قدردانی از خدمت افشین را به بهترین وجهی نشان داده باشد. افشین در دیماه ٢١٦خ با شوكت و شكوه بسیار زیادی وارد پایتخت خلیفه گردیده به كاخی رفت كه به خودش تعلق داشت و بابك را نیز درآن كاخ زندانی كرد. چون هوا تاریك شد و مردم به خواب رفتند، خلیفه به یكی از محرمانش مأموریت داد تا بطور ناشناس به نزد بابك برود و اورا ببیند و بیاید اوصافش را به او بگوید. آن مرد چنان كرد، و افشین ویرا بعنوان مأمور حامل آب به اطاقی برد كه بابك درآن زندانی بود. خلیفه وقتی اوصاف بابك را ازاین محرم شنید، برای اینكه بابك را ببیند و بداند این مرد چه عظمتی است كه ٢٢ سال مبارزاتِ مداوم و خستگیناپذیرش پایههای دولتِ اسلامی را به لرزه افكنده است، نیمشبان برخاسته رخت ساده برتن كرد و وارد خانهی افشین شده بطور ناشناس وارد اطاق بابك شد و بدون آنكه حرفی بزند یا خودش را معرفی كند، دقایقی دربرابر بابك برزمین نشست و چراغ دربرابر چهرهاش گرفته به او نگریست .
بامداد روز دیگر خلیفه با بزرگان دربارش مشورت كرد كه چگونه بابك را درشهر بگرداند و به مردم نشان بدهد تا همه بتوانند ویرا ببینند. بنا بر نظر یكی از درباریان قرار برآن شد كه ویرا سوار بر پیلی كرده در شهر بگردانند. پیل را با حنا رنگ كردند و نقش و نگار برآن زدند؛ و بابك را در رختی زنانه و بسیار زننده و تحقیركننده برآن نشاندند و درشهر به گردش درآوردند. پس ازآن مراسم اعدام بابك با سروصدای بسیار زیاد با حضور شخص خلیفه برفراز سكوی مخصوصی كه برای این كار دربیرون شهر تهیه شده بود، برگزار شد. برای آنكه همهی مردم بشنوند كه اكنون دژخیم به بابك نزدیك میشود و دقایقی دیگر بابك اعدام خواهد شد، چندین جارچی در اطراف و اكناف با صدای بلند بانگ میزدند نَوَد نَوَد این اسمِ دژخیم بود و همه اورا میشناختند.
ابن الجوزی مینویسد كه وقتی بابك را برای اعدام بردند خلیفه دركنارش نشست و به او گفت: تو كه اینهمه استواری نشان میدادی اكنون خواهیم دید كه طاقتت دربرابر مرگ چند است! بابك گفت: خواهید دید. چون یك دست بابك را به شمشیر زدند، بابك با خونی كه از بازویش فوران میكرد صورتش را رنگین كرد. خلیفه ازاوپرسید: چرا چنین كردی؟ بابك گفت: وقتی دستهایم را قطع كنند خونهای بدنم خارج میشود و چهرهام زرد میشود، و تو خواهی پنداشت كه رنگ رویم از ترسِ مرگ زرد شده است. چهرهام را خونین كردم تا زردیش دیده نشود . به این ترتیب دستها و پاهای بابك را بریدند . چون بابك برزمین درغلتید، خلیفه دستور داد شكمش را بدرد. پس از ساعاتی كه این حالت بربابك گذشت، دستور داد سرش را از تن جدا كند. پس ازآن چوبهی داری در میدان شهر سامرا افراشتند و لاشهی بابك را بردار زدند، و سرش را خلیفه به خراسان فرستاد .
آخرین گفتار بابك ( به نوشته كتاب حماسه بابك اثر نادعلی همدانی ) :
تو این معتصم خیال مكن كه با كشتن من فریاد استقلال طلبی ایرانیان را خاموش خواهی كرد . نه ! این حماقت است اگر فكر كنی چون افشین وطن فروش را با زر خریده ای میتوانی ایرانیان را اسیر كنی . من مبارزه ای را آغاز كرده ام كه ادامه خواهد داشت.من لرزه ای بر اركان حكومت عرب انداخته ام كه دیر یا زود آن را سرنگون خواهد نمود . تو اكنون كه مرا تكه تكه میكنی هزاران بابك در شمال و شرق و غرب ایران ظهور خواهد كرد و قدرت پوشالی شما پاسداران جهل و ستم را از میان بر خواهد داشت ! این را بدان كه آزربایجانی هرگز زیر بار زور و ستم نخواهد رفت و سلطه بیگانگان را تحمل نخواهد كرد.
من درسی به جوانان ایران داده ام كه هرگز آنرا فراموش نخواهند كرد . من مردانگی و درس مبارزه را به جوانان ایران آموختم و هم اكنون كه جلاد تو شمشیرش را برای بریدن دست و پاهای من تیز میكند صدها ایرانی با خون بجوش آمده آماده طغیان هستند.مازیار هنوز مبارزه میكند و صدها بابك و مازیار دیگر آماده اند تا مردانه برخیزند و میهن گرامی را از دست متجاوزان و یوغ اعراب بدوی و مردم فریب برهانند . اما تو ای افشین . . . در انتظار روزی باش كه همین معتصمی را كه امروز مانند سگانی در برابرش زانو میزنی و وطن ات را برای او فروختی در همین تالار و روی همین سفره سرت را از بدن جدا كند .
مردی كه به مادر خود ( میهن ) خیانت كند در نزد دیگران قربی نخواهد داشت و هیچكس به فرد خود فروخته اعتماد نخواهد كرد . و بدینسان نخست دست چپ بابك بریده شد و سپس دست راست او و بعد پاهایش و در نهایت دو خنجر در میان دنده هایش فرو رفت و آخرین سخنی كه بابك با فریادی بلند بر زبان آورد این بود:
” یاشاسین آزربایجان “
روز اعدام بابك خرمدین و تكه تكه كردن بدنش در تاریخ 2 صفر سال 223 هجری قمری انجام گرفت كه مسعودی در كتاب مشهور مروج الذهب این تاریخ را برای ایرانیان بسیار مهم دانسته است. اعدام بابك چنان واقعهی مهمی تلقی شد كه محل اعدامش تا چند قرن دیگر بنام خشبهی بابك یعنی چوبهی دار بابك در شهرِ سامرا كه در زمان اعدام بابك پایتخت دولت عباسی بود شهرت همگانی داشت و یكی از نقاط مهم و دیدنی شهر تلقی میشد . برادر بابك یعنی آذین را نیز خلیفه به بغداد فرستاد و به نایبش در بغداد دستور نوشت كه اورا مثل بابك اعدام كند. طبری مینویسد كه وقتی دژخیمْ دستها و پاهای برادر بابك را میبُرید، او نه واكنشی از خودش بروز میداد و نه فریادی برمیآورد. جسد این مرد را نیز در بغداد بردار كردند . بدین ترتیب كار بابك پس از ٢٢ سال پیروزی پیدرپی و وارد آوردن شش شكست بزرگ بر ششتا از بهترین فرماندهان ارتش عباسی، و پس از امیدهای فراوانی كه روستائیان ایران به او بسته بودند، با توطئهی نمایندهی عیسا مسیح و یك شاهزاده خائن به پایان رسید . تاریخ بداند كه مدعیان تولیت دین در هردین و مذهبی دشمن تودههای تحت ستم و همدست زورمندانند، و این امر منحصر به متولیان یك دین خاص نیست، بلكه كشیشان مسیحی نیز با همهی مدعاهائی كه ارائه میكنند .
امروزه آزربایجانیان آزاده از 10 تا 13 تیر ماه هر سال بر قلعه سر به فلك كشیده این سردار بزرگ گرد هم می آیند و مراسم زادروزش را گرامی می دارند . مردم ایران از شهرهای مختلف راهی كلیبر در شمال اهر می شوند .
منابع:
1 - بابك نوشته جلال برگشاد-انتشارات نگاه
2 - بابك خرمدین نوشته دكتر سعید نفیسی
3- دکترمهیار خلیلی: تاریخ شکنجه در ایران
4- شمس تبریز شماره 104 ویژه نامه بابک 30 خرداد1380.
5- مسعود اثناعشری خیاوی. ساوالان، بابک، مشکین- ص 280
6- دکتر محمدتقی زهتابی: ایران ترکلرینین اسکی تاریخی «تاریخ قدیم ترکهای ایران» جلد 1- ص212-211
گرد آورنده:بهمن بهری خیاوی
عضو وبلاگ دوزلو اوغلان شوید و شما هم مطالبتان را منتشر کنید
با عضویت در وبلاگ دوزلو اوغلان شما نیز مطالب و اخبار مربوط به آذربایجان را در این وبلاگ منتشر کنید مطالبی همچون شعرهای ترکی ، مقالات ترکی مربوط به تاریخ و فرهنگ آذربایجان ، اخبار مربوط به ورزش آذربایجان ، اس ام اس و مطالب جالب ترکی و ... را می توانید در وبلاگ دوزلو اوغلان منتشر کنید .
برای عضویت در وبلاگ دوزلو اوغلان کلیک کنید
|